دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

خدايا ختم بخير كن

چقدر اين روزها خسته ام... درددل ميكنم براى بزرگى ات، نميدانم پسرى ميشوى كه سنگ صبور مادر باشى يا... شادى ام لحظه ايست و با كوچكترين بهانه قلبم تنگ ميشود و دلم ميگيرد... ظاهر همه چيز خوب و آرام است، نميدانم چرا همه تلاطم ها هجوم به قلب من آوردن!!! چه درد بى درمانى ست خدايااا دلم ساراى پر انرژى و با نشاط و مهربان قبل را ميخواهد... چقدر از من دور است... ...محمد حسينم امشب هم مثل خيلى از شب ها بى قرارى، باز يا من يك چيز ممنوع خورده ام يا خودت! ديگر عقلم به جايى نميرسد... اسمش يه آلرژى ساده است، هزار و يك ماجرا دارد... خدا رو شكر، تمام ماجراهايش به يك لحظه مريضى هاى عجيب و غريب اين روزگار نميرسد.. دو سالگيت هم گذشت پسر آبانى ام،...
20 آبان 1393
1